سحر مشایخی
توانخواه
ماراتن کیش، نه جشن ورزش، که آیینهای از ابتذالِ نمایشی و توهمِ قدرت بود؛
صحنهای که در سایه سکوتِ سنگینِ مسئولان، چون پردهای رنگین، واقعیت تلخ مردم را پنهان ساخت.
پنهان کند کمر مردمی را که زیر بار گرانی خمیده است؛
پنهان کند رنج خانوادههایی که هر روز از ارتفاعِ تازهای سقوط میکنند؛
پنهان کند حقیقت تلخ آنکه شایستهسالاری، آرامآرام قربانی مناسبات خانوادگی، رفاقتی و سفارشی میشود.
با این ابتذال، واجب شرعی به مسلخ رفت
شالودهٔ خانواده، هدف تیرهای نادانی و نمایشهای پوچ شد و آرامش از شهرها رخت بربست؛
مسئولانی که سکوت کردند، در این گناه شریکاند؛
هر سکوت، مهر تأییدی بر فساد، هر چشم بستن، مهر تاییدی بر بیتدبیری و بیعدالتی ست.
در هیاهوی موسیقی و نور و ویترینهای پرزرقوبرق، میخواستند چشمها نبینند؛
چشمها نبینند چگونه توان امید مردم تحلیل میرود، و قامت عدالت زیر فشار تبعیض خم میشود.
میخواستند گوشها نشنوند؛
میخواستند فریاد خاموش جوانانی که فرصتها از دستشان ربوده شد و آیندهشان در دستان ناکارآمدی پوسید، به گوش کسی نرسد.
اما این کوردلان حقیقتی ساده را نمیدانند:
مردم ایران، اصیلاند.
ریشه در تاریخ دارند،
ریشه در رنج دارند،
ریشه در عزت دارند.
نجابت، تنها صفت نیست؛ خونی ست که در رگهای این ملت جاریست.
غیرت، تنها شعار نیست؛ میثاقی ست که نسلها با آن سوگند خوردهاند.
این ملت شاید صبور باشد،
اما خاموش نیست.
شاید دیر بجوشد،
اما وقتی خروشید، هیچ پردهٔ رنگین، هیچ جشن پوچ و هیچ بزک تبلیغاتی،
نمیتواند حقیقت را از نگاهشان پنهان کند.
ایران، ملتی ست که هر بار از زخم برخاسته،
و هر بار، حق را از خاکستر دروغ بیرون کشیده است.
روزگار نمایشها گذراست؛
اما چشم مردم،
سنگین و داورانه،
همچنان بر واقعیت دوخته مانده است؛
چشمهایی که نور عدالت را میجویند،
و هر پردهای را که تلاش کند حقیقت را بپوشاند، به آتش غیرت میکشند.



