گروه: سایر / گزارش
تاریخ : 1404/09/24 10:32
شناسه : 412238
زهره مهرنوروزی. از آنجایی که تحملم برای دیدن مصیبت دیدگان کم ‏است سعی می کنم کمتر به دیدار خانواده شهدا بروم، اما این بار قرار ‏بود به مناسبت روز زن با مادرشهیده کرباسی دیدار داشته باشیم. خیلی ‏دوست داشتم این مادر را می دیدم  و این فرصت را جشنواره طنین ‏فراهم کرده بود. داستان شهادت معصومه کرباسی مثل نامش ‏معصومانه بود. روز شنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۳پهپاد ارتش تروریستی ‏صهیونیستی به طور هدفمند یک خودرو در شهر جونیه لبنان را تعقیب ‏می‌کرد، خودرویی که سرنشینانش «معصومه کرباسی» و همسرش ‏‏«رضا عواضه» بودند. خودرو در حال حرکت بود که پهپاد رژیم ‏صهیونیستی به سمت آن موشکی پرتاب کرد اما به گوشه ماشین ‏برخورد کرد و صدمه‌ای به سرنشینانش وارد نشد. رضا عواضه ‏خودرو را متوقف کرد و کنار اتوبان ایستاد و پیاده شد و دست ‏همسرش را گرفت تا گوشه‌ای پناه بگیرند، اما موشک دوم شلیک شد ‏و زوج ایرانی_ لبنانی به شهادت رسیدند. این حکایت شهادت بود من ‏فرزندان این دو شهید را در برنامه افطاری محفل دیده بودم پنج دسته ‏گل از آنها به یادگار مانده است که آن روز قرار بود با مادر و پسر ‏بزرگ شهیده دیدار داشته باشیم. به نوعی معصومه هم مانند ما از ‏اهالی رسانه بود. به محض دیدن مادرشهیده پی بردم مثل هرمادر ‏ایرانی غم را به حرمت مهمان ها در پس چهره اش پنهان کرده است. ‏تمام تلاشم را کردم در حین برنامه منقلب نشوم. مادر شهیده معصومه ‏کرباسی  ابتدا به ماجرای ازدواج دخترش پرداخت.  وی گفت: دختر ‏من دانشجوی مهندسی کامپیوتر بود که در دانشگاه با هم آشنا شدند و ‏برای تعطیلات نوروز اباذر به لبنان رفت و مادر عواضه با من تماس ‏گرفتند و گفتند می‌خواهم از دختر شما خواستگاری کنم.‏

وی افزود: من گفتم شما دختر مرا ندیدید! مادر شهید به من گفتند پسر ‏من دختر شما را دیده و پسندیده و به انتخاب او احترام می‌گذاریم.‏

موسوی ادامه داد: برای خواستگاری آمدند و پدر دخترم گفت من ۶ ‏ماه آنجا جنگ بودم و می‌دانم منطقه جغرافیایی خطرناکی است و ‏نمی‌توانید آنجا را تحمل کنید اما دخترم گفت بله و عواضه را انتخاب ‏کردند.‏

وی افزود: من به دخترم گفتم ما کجا و لبنان؟ گفت من انتخاب کردم و ‏ما هم به انتخاب آن‌ها احترام گذاشتیم.‏

موسوی ادامه داد: عقد کردند و به لبنان رفتند رضا به من گفت ‏می‌خواهم ازدواج ما اسلامی باشد و من موافقت کردم.‏

وی خاطرنشان کرد: برای من خوشبختی دخترم مهم بود. یک جشن ‏عروسی اسلامی گرفتند و از صدا و سیمای استان فارس آمدند و فیلم ‏برداری کردند.‏
به بخش روایت خبر شهادت که رسید دانستم معصومه نام مستعارش ‏آرزو بود. رقیه بانو گفت: من شب پیش با معصومه و رضا حرف زده ‏بودم. صبح برادرم با من تماس گرفت احوال معصومه را پرسید و خدا ‏حاقظی کرد عصر بود که مادررضا تماس گرفت و گفت خبر نداری گفتم ‏از چی خبر ندارم از آنجا که مهدی نوه بزرگم پسر معصومه را خیلی ‏دوست دارم سریع نگران شدم گفتم مهدی چیزیش شده گفت: نه ‏مصومه و رضا شهید شدن شبکه خبر زیرنویس کرده شوکه بودم . ‏زنگ زدم به برادرم که دیدم از خانه آنها صدای گریه می اید و برادرم ‏هم گریه می کند. ‏
رقیه بانو گفت: به خاطر تاخیر پرواز به معراج شهدا نرسیدم وقتی ‏رسیدم حین تشیع بود . که مهدی را دیدم لبریز اندوه و غم بودم نوه ام ‏وقتی بی تابی مرا دید مرا در آغوش گرفت و گفت: مامانی گریه نکن ‏مادر و پدر ما زنده هستند و ما به آنها افتخار می کنیم هر دو به ‏آرزوی خود رسیدند. اینجا بود که صدای مادر لرزید من و دیگر بانوان ‏حاضر در جلسه اشک چشمانمان دیگر نتوانست تاب بیاورد و سرازیر ‏شد. مهدی تا اینجا ساکت فقط شنونده بود. از اینجا به بعد از مهدی ‏خواستند تا درباره سبک زندگی مادر و پدرش بگوید. مهدی بیش از ‏سایر برادرو خواهرانش توفیق داشت تا والدینش را ببیند. او گفت: ‏پدرو مادرم با هم بسیار رفتار خوبی داشتند. درخانه ما همیشه نماز به ‏جماعت برگزار می شد. من پدرم و مادرم و هر بچه ای که به سن ‏تکلیف رسیده بود هنگام اذان مغرب  نماز را به جماعت می خواندیم. ‏
او از نظم زندگی مادرش گفت: مادرم همیشه تاکید داشت از شب قبل ‏برنامه های فردا را بنویسیم . از مادرم پنج دفتر باقیمانده که برنامه ‏ریزی هاش در آن دفتر هست.  ‏
خانم فرخ مسئول بسیج جامعه زنان در این دیدار حضور داشت از ‏مهدی پرسید مادرچطور با وجود 5 بچه می توانست به کارهای مطالعه ‏و مسئولیت شغلی خود برسد مهدی گفت: مادرم یک مادر شاغل بود ‏یعنی مادری برایش در اولیت بود همین خواهر کوچکم که زمان ‏شهادت فقط دو سال داشت مادرم کارهایش را در فواصل خواب و ‏بیداری خواهرم تنظیم می کرد یعنی مادری برایش در اولویت بود.‏
مهدی گفت: وقتی خبر شهادت پدرو مادرم را شنیدم خیلی شوکه شده ‏بودم برای شهادت پدرم امادگی داشتم چون شرایط چنگی بود اما مادرم ‏را باور نمی کردم و گمان نمی کردم مادرم خیلی زود از پیش ما برود. ‏اما خدا رو شکر می کنم صبر این مصیبت را به ما داد با اینکه برایم ‏این دو داغ خیلی سنگین بود وقتی فکر می کنم در اوج نوجوانی ‏ناگهان پدر و مادررا که پیوند عاطفی  با فرزند دارند از دست بدهی ‏چقدر سخت است اما لطف خدا بی اندازه است که همزمان صبرش را ‏به ما داد من خودم تنها دوبار از این مصیبت  گریه کردم. بقیه را ‏باصبر گذرانده ام از طرفی مامان رقیه و مادرپدرم هردو قوت قبل ما ‏بعد از مادرو پدر هستند. مهدی گفت: والدینم مرا برای سربازی امام ‏زمان تربیت کرده اند و تمام حزب الله برای سربازی امام زمان تربیت ‏می شوند. ‏
مهدی گفت: بچه های حزب الله لبنان به رهبر انقلاب علاقه زیادی ‏دارند و ابن علاقه غیر قابل وصف است. او که خودش رهبرمان را از ‏نزدیک دیده بود گفت: وقتی رهبررا دیدم قبلم خیلی آرام گرفت او چهره ‏بسیار معنوی و آرام بخشی دارد در عین شجاع بودن بسیار مهربان ‏است. به اینجا که رسید. رقیه بانو اجازه گرفت خوابش را بگویید.‏
مادر گفت: دوماه قبل از شهادت معصومه و رضا شبی خواب دیدم به ‏دیدن رهبرمان رفتم من در آن دیدار از رهبر خواستم چفیه اش  را ‏هدیه بدهد به مهدی بدهم او هم انگشتر به من هدیه دادوهم چفیه وقتی ‏خوابم را به معصومه گفتم او گفت: مادر جان به زودی به دیدار رهبر ‏می روید وقتی رفتید از نزدیک سلام من را برسانید. وقتی این دیدار ‏مهیا شد همین اتفاق افتاد از رهبر چفیه و انگشتر هدیه گرفتم و ‏ماجرای خوابم را به رهبری گفتم و سلام معصومه را هم رساندم. ‏
در همه جا مادر را صبور دیدیم همه جا اما مادر است دیگر. تدارک ‏خوبی که دست اندر کاران جشنواره دیده بودن جشن روز مادربرای ‏رقیه بانو بود به نیابت از معصومه جان که این روزها در جوار ‏پروردگار است. برق ها خاموش شد. کیک آورده شد و برف شادی هم ‏پاشیده شد. لحظه ای قشنگی مادر هم خوشحال شد به همراه کیک را ‏بریدند تصویر هر دو شهید در یک قاب روی طاقچه بود اما باور ‏داشتیم که هر دو در این مراسم هستند.  عکس شهیده معصومه با ‏همان لبخندش در بین استند گل بسیار دیدنی بود. آنچه می دیدم نمادهای ‏صبر و استقامت بود که هر دشمنی را زبون می گردید. طنین صدای ‏حاج قاسم در گوشم می پیچید ما ملت امام حسینم. رقیه بانو نمونه صبر ‏زینبی بود که در مکتب امام حسین علیه السلام رشد یافته بود. مادر ‏تصیم گرفته بود میوه دل دخترش را به ثمر بنشاد به خاطر همین از ‏شیراز به قم آمده بود تا مهدی در قم درسش را بخواند. بقیه بچه ها در ‏لبنان نزد مادر پدرشان بودند. برای همه خانواده های شهدا از خدای ‏منان طلب صبر و سلامتی داریم. در ادامه این دیدار نشست خبری ‏مسیول بسیج حامعه بانوان قم برگزار شد و خانم فرخ به اعلام برنامه ‏هایهفته زن پرداخت . پایان بخش این دیدار عکس یادگاری بود که با ‏نماد مقاومت صبر و ایثار یعنی مادر شهیده معصومه کرباسی گرفته ‏شدو به یادگار ماند. ‏

پاسخی بگذارید